۱۳۹۱ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

نمیدونم چی بنویسم.
همون چیزی که برا مایکل نوشته بودمو میذارم اینجا.
کاشکی اینجا آن بودی. نیسی اما.
خوابیدم. موفقیت آمیز نبود. با موهای ژولیده و پیژامه به تن پله ها رو رفتم پایین. یه راست از تو تخت به خیابون تاریک. سیگار کشیدم اومدم بالا تو اتاقم.
یه نور کمی تو اتاقمه دهنم بوی بابا رو میده، مارلبرو...
قلبم هنو محکم و تند میزنه بوم بوم بوم..
حد اقل چیزی احساس نمیکنم
الان
(سه دقیقه)
رودخونه برا این روح من جواب نمیده .. یه شهر کنار دریا میخوام.

هیچ نظری موجود نیست: