۱۳۹۱ تیر ۲۲, پنجشنبه

من؟ دیوانه شدم.
فردا بعد از ارائه آندغیاس من ارائه میدهم. نکه ارائه نداده باشم. هفته ی پیش بعد از یک شب نخوابیدن ، مَنگ طورصبح سر سمینار رفتم و همون اول خاطر نشان کردم که اگه باگ دیدین تو حرفام مال اینه که این موضوع انقد جذاب بوده که تا صبح داشتم مقاله خارج از گود براش میخوندم و نفهمیدم شب صبح شده. اینه که آیم نات درانک. بعد که تموم شد در حالیکه ضربدری قدم ورمیداشتم به سمت جایگاهم که بشینم بدلیل پرحرفی برخاسته از هنگ اوری ناشی از بی خوابی نطق در کردم که آی که چه مقاله ها که در این باره خواندمو مجال نیس بگم. استاد فرمودن خو بگو .. منم خوشحال و شاد و خندان : ریه لی؟
اینه که الان عوض خوندن امتحان کله گنده ی 9 واحدیو کد زدن برای کار و همکاری در پروژه ی نرم افزار با 15 واحد سر جمع، دارم برای ارائه ی دوم سمیناری حاضر میشم که سه هفته ی دیگه قراره رو پیپرش کار کنم.
اما راضی هستم. شاید چون این از اون کاراییه که میدونم میتونم انجام بدم.
دیوانه چرا شدم؟
چون بغض کردم.
که پسر گفته که قبضش 150 تومن اومده و باید نسیه حرف بزنه.
من گفتم اه پس خدافس.
نگفته کجا؟ وایسا ببینم..
گوشیو قط کرده.
کره خری که من باشم الان اشکشم راه افتاد.
آیا سختی های که به جانمون میدیم برای آدمها (پدر مادر دوسپسر فرزند شوهر..) ما را بر خلاف انتظارمان  متوقع نمیکنند؟

ای اشک ها..!
فرمانبرداری نمیکنید که..
بریزید شاید سراب کسی واقعیت شد.

هیچ نظری موجود نیست: