۱۳۹۱ مرداد ۵, پنجشنبه

مامان بلند و بی پروا میخنده ، و دوست داشتنی. مثه دخترکای توی کارتونا. وقتی میخنده چهره ی آدمایی که تو معرض اون خنده ن همیشه منبسط حتی نوزادهای فامیل. شاید حتی مامان به همین معروف باشه: خنده های عمه پری.

نشستم با آهنگ مرد من سیمین غانم گریه میکنم. چرا ؟ میگه مرده من بیا سرتو بذار روشونمو خلاصه گریه کن تو آغوشم. یادم میاد تو تخت بودیم و یهو شروع کردم به هق هق، پسر دایی تو کما بود و داشتم به دختر خاله م که گفته بود زنده نمیمونه فحش میدادم. یهو کاسه هه صبرش تموم شد. یهو با حجمی گریه کردم که باور کردنی نبود ، بغلم کرده بود و شونه هاش خیس خیس شده بود.بقیه صورتمو روی سینه ی داغش خشک کردم. فرداش پرواز داشتم اهواز. بم گفت دختر خاله گه خورده و مگه کشکه ، زنده میمونه. مامان دامن سیاه مزخرفی پوشیده بود که از فوت باباجان مونده بود. استرس خبر بد داشت اما امیدوار بود مامان در حد آدمای خوش خیال امیدواره. بابا که سیگار کله سحرشو کشید در توریو باز کرد من تو تخت خودمو به خواب زدم صدای بابا رو نشنیدم.

مامان چراغ اتاقو روشن کرد. گفت بلند شو. لباش گفت صداش در نمیومد. صدا از گلوی مامان در نمیومد. دستاشو تو هوا تکون میداد. رفت افتاد وسط هال. صورتمو شستم. گفت تموم شد. یادم نیس چی گفتم. رفتم تو آشپزخونه صبحونه بخورم. صدای هق هقش اومد. بلند و واضح. برای دومین بار توی عمرم و بعد از یه ماه دوباره میشنیدم. بلند و رسا. درودیوار خونه زار میزد.

یلکه اومد تو اتاق مشترک، باید اشکامو پاک کنم.

۱ نظر:

احمد گفت...

سلام جنوبی مینویسی منم جنوبیم