۱۳۹۱ مهر ۲۵, سه‌شنبه

فیلیپ چهره ی معصومی داره حالا با شخصیتش اونقدری آشنایی ندارم در حدی که عاشق ماریونا شد و ماریونا هم به گفته یه اروپاییه دیگه جذابیت دهاتی داره از پسرا میترسه از فلرت کردن از لباس دخترونه پوشیدن و کلا سرش به کار خودشه گرچه کلی با مزه و مهربونه و مثه ژرمنا ماست نیس، بعد هم این دختر لهستانیه از کانادا رسید و کاسه کوزه ی همه من جمله ماریونای ساده دلو بهم زدو فیلیپم یه شب تو پارتی باش حال کردو ماریونا هم دوباره تو لاک خودش رفت. این از فیلیپ.  سمت چپ من تو کافه ی پایین غذاخوری دانشگاه نشسته بودو قهوه شو میخورد. روبروی من اوانزالیا بود. بیستو سه ساله از یونان. با دوست پسر مهربونو با مزه ش بهم زد چون 5 سال رابطه ی لانگ دیستنس دمارشو دروورده بود و عاشق یه ایتالیایی شد و ایتالیایی هم اینو فراخوان داد که تعطیلات یونان رفتی که چه که من دلم لک زده و مربایی که با هم درست کرده بودیم را تنهایی از گلو نتوانم پایین بردن. خلاصه ایشان هم آمدندو رفتند با ایتالیایی کشورشو با خانواده اش آواز خواندندو قربان صدقه ی هم رفتند و برگشتند. رسیدند ولایت ژرمن ها که یک عدد بشکه ی آلمانی آمد جلوشان و در ماشین بشکه خانوم نشستند و لبهای بشکه جان که کلن از حرف زدن خوششان نمیامده مورد عنایت لبان یارِ این رفیق ما قرار میگیرند هییچ! غذایی که مادر ایتالیایی به این رفیق ما هم داده بوده از دستانش میگیرد و میدهد به بشکه که تویش پر شود. این دوست ما هم تصمیم گرفت بعد از این شکست پسر خوشگل تور کند این به آن نشان که در یک هفته هر سه پسر فوق العاده زیبا "گی" از آب درآمدند. این شد که به شوخی بمن که به شوخی پیشنهاد ازدواج داده بودم بش گفت بیا لزبین بشم من. منم چنگال کیک بد مزه خوری را پایین نهاده دست دادم به روبرو که بغل رفیق مکزیکیمان نشسته بود. مکزیکیو فیلیپ خندیدند و بنا کردن مزایده! مزایده! من چشمانم چهار تا شده بود ک فهمیدم سعی دارن بگن معاشقه.  سعی کردم بصورت اسلومشون حالیشان کنم با صدای رسا و شمرده فریاد بر آوردم مُ عا شه قه. خیلی نیکو تکرار کردند و یک جماعت سر از برادران عرب زبانمان برگشتند و نگاهی بمن انداختند که من فقط توانستم گازش را بگیرم و فیلیپ هم از آن عقب ها داد میزد که بابا مااینجا توی کشور کاملن لیبرال آلمان..

هیچ نظری موجود نیست: