۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

سیاه سوخته تورو میخوام پدر سوخته تورو میخوام

از «لونی» دارم براش میگم. سگ سیاه پشمالویی که زیزیگولوارانه بسیار بسیار بانمک خطابش میکنم. من خودم در جناح مخالف سگ های این شکلی بودم اما این پدرسوخته دلی از ما برده که ...که چی؟ که لابد یوسف از زلیخا نتونس. سر تمرین تئاتر وقتی سباستین سر مامان* لونی داد کشید از زیر صندلی های سالن بیرون پرید طلبکارانه به سباستین بالای سن نگاه کرد غرید ووو ووووواق! من عاشق نشوم؟ توی ماشین ِ ساندرا ، من و لونی کنار هم نشسته بودیم که خودش راهش را کشید و آمد در بغلمان نشست. تا جناب زاویه بگیرند و بشینند من از خنده مردم انقد که کف پاهایش قلقلکم میداد. بعد نشس. یک هو سر پیچها روی پاهام میایستاد و سعی میکرد تعادلش و حفظ کنه و دوباره مینشست. اون هیکل و قیافه  که بی اعتنا و با اعتماد صادقانه به اینکه با مادرش میگم و میخندم ، پس میشود در بغلم نشست و کون را بم کرد و حتی شما حرفتان را بزنید من خودم سر پیچ ها سرگرم میکنم خودم را .

صحبتم تمام شده. هر دو خواب آلودیم. یک و نیم شب اینجا و 4 صبح آنجا ، میگوید: میای تو بغلم تعادلتو حفظ کنی؟


* اگر حیوانی را از طفولیتش سرپرستی کنند مادرش یا پدرش خطاب میشوند. خیلی هم جدی. دلیلش هم میفهمم.

هیچ نظری موجود نیست: