۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

بش ای میل زدم گفتم تا وقتی یاد بگیرم (دوباره) خودم مواظب خودم باشه و انتظار از کسی نداشته باشم- خصوصا کسی که پیشمم نیست- خدافظ.

بمن ربطی نداره از اینجا به بعد سرش و زندگیش شلوغه یا چی، برام مهمه که دیگه من احساس نمیکنم دوست داشته میشم چون تو این دوری چیزاییو تو خودش کشت که زهرش داره تو چشمِ منم میره.

گوشیمو چک کردم نوشدارو پس از مرگ سهراب رو نگا میکنم : توی بیست دقه هر دقه دو سه باز زنگ زده پشت سر هم. نشستم دارم با سشوار اشکامو خشک میکنم چون اینبار سر حرفم هستم.

هیچ نظری موجود نیست: