۱۳۹۲ آذر ۲۳, شنبه

شاید هم نقدا بوسیدش

لباسهای مانده از دو هفته پیش را جمع کرد و توی ساک چرخدار خرید چپاند و درش را به زحمت بست. کتاب "شما که غریبه نیستید" را هم با خودش برد. من اینجا زیر پتو تصورش میکنم روی نیمکتهای چوبی رختشویی کتاب به دست. با موهایی که خودم کوتاهشان کردم . مارک زرد رنگ روی بازوی کاپشن سیاهش. الآن میشود اینجا نشست و تصورش کرد و نوشتش. میشود هم شال و کلاه کرد ، دوربین را برداشت و از پشت پنجره های رختشویی خیابان ناویزا شکارش کرد.

هیچ نظری موجود نیست: