۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

لیلی گنجیشکه

بئاتا کار خودش را کرد. خرامان رفت و آمد تا باردار شد و با دلی خوش بدون سر و صدا زمانی که در غرب سریعتر از حد معمول میگذرد را سپری کرد و دخترک را بدنیا آورد. دوست دارم دخترکش را گنجیشکه صدا کنم. پدر گنجیشکه ایرانیست و کودک دو اسمیست اسم دوم هم زیبا و ایرانیست. هر دو آدمهای باهوشی هستند و از پسش بر خواهند آمد. مگر نه اینکه مادرش در معتبرترین مراکز پژوهشی مشغول به کار بود که گنجیشکه تصمیم ورودش را گرفت و پدرش هم بورس شد. اوایل ناراحت بودم از این خبر. خام و کودکانه بود. اما عکسهای گنجیشکه و عشق بئاتا را که دیدم  احساساتی شدم در حالیکه برایش احترام زیادی قائل بودم. بچه دار شدن برایش مقوله ای نیست که سخت بگیرد و زندگی بچه مال خودش است و خواسته که بیاید. شاید چون مجار است. مرا یاد کارتون ویلی گنجیشکه میاندازد و حس خوب کودکی خودم را زنده میکند. کودکی پر کارتون پر آفتاب و پر بستنی ام را دوست دارم. برای اولین بار دوستی دارم که بچه دار شده و برای دیدن مادر و بچه قبل از ترک آلمان میروم. دنبال خرید برای مادر و گشنجیشکه هستم. باپی پیلو و چراغ خواب کودک برای بچه و عطر یا گردنبند برای مادر. تا چند ماه دیگر که شروع به کار کنم باز هم برایش چیزهای خوشحال کننده میگیرم و پست میکنم. وای که چقدر کادو را دم در گرفتن لذت بخش است. نیازی به پروسه ی تشکر نداری و حس میکنی که دوست داشتن در جریان است. من ذوق کرده ام. ذوق زندگی را دارم. اولین بار است که برای صفرمین تولد کسی میروم.

هیچ نظری موجود نیست: