۱۳۹۳ آذر ۱۹, چهارشنبه

دعوت شدم جایی برای اینکه تو جمع اون لب در مورد آخرین پروژه ای که باش سروکله زدم حرف بزنم. تو نقشه گوگل که نگاه کردم میشد از ایستگاه قطار پیاده رفت  تا هتل. پیشهادش نیم ساعت بود. اینبار خیلی مصمم بدون کروکی راه افتادم سمت مقصد و یه جایی متوجه شدم کوله به پشت بغل بزرگراه فرانکفورتو انداختم و د برو. البته وقتی متوجه شدم چنان برام سنگین بود که به مغزمم بی محلی کردم و 5 دقه دیگه هم رفتم. راه جهانگردا که از نظر ناپدید شد خودمو انداختم تو یه تراموا تا برگردم همون ایستگاه قطار. تو قطار به پیرمرد رو بروییم که بم لبخند تحویل میداد گفتم جناب این همینجور بره میخوره به  ایسگاه اصلی دیگه؟ گفت نه لبخند زد. اومدم پیاده شم گفت صبر کن ایسگاه بعدی پیاده شو برو اون دست خیابون میرسی بش. خدا خیرش بده پیاده هم که میشدم اون دست رو نمیرفتم همینجوری سر خرو میگرفتم مستقیم میرفتم. رسیدم ایسگاه راه آهن از آقای اینفورمیشن نقشه شهرو گرفتم مثه آدم اومدم خودمو گذاشتم هتل. تو پذیرش سالاد تن ماهی ای رو که از سوپر سر رام گرفته بودم گذاشتم رو پیشخون تا فرمو پر کنم یه گلوواین برام ریخت. با سالاد تن ماهی و گلوواین نیشستم تا اسلایدها رو خلاصه تر کنم و تاک رو تمرین کنم. اتاقه دو تا تخت داره رو تخت بغلی پاستیل گوسفندی گذاشتن براش. اولین سفر کاری و اولین سفر بدون اونه از وقتی همخونه شدیم.

هیچ نظری موجود نیست: