۱۳۹۳ بهمن ۲۲, چهارشنبه

ما کی بزرگ شدیم؟

الان یه هفته ست که کار جدیدم شروع شده. یه خونه ی نصف نیمه تو مرکز شهر دارم ، صبحا شال و کلا میکنم میرم دانشگاه. دیروز دفاع دکترای دو نفر همزمان بود. از امروز که اومدم سر کار داره اصل قضیه بیشتر برام جا میفته. یه لحظه که در کشو  رو باز کردم تا سنجاق برای اولین مقال ی جدی ای که میخوام بخونم در بیارم به خودم گفتم انگار اولین روز از یه چیزیه که نمیدونم چیه. این بار دومِ این حس و دارم. نمیدونم چند سال پیش بود که یه صبح پاییزی همچین حسی اومده بود سراغم. هر چی هست حس خوبیه: اطمینان داشتن به خودت ایستاده وسط یه چیزی که هنوز ازش سر نمیاری.


هیچ نظری موجود نیست: