۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه


دیشب چقد اعصابت خورد بود!خوشم نیومد ولی سعی کردم بات کنار بیام اس ام اس زدم عکس بده پاره کنیم گفتی حوصله نداری .اس ام اس زدم خوب بخوابی آجیم. یه بار دیگه همونو برام FW کردی پس زدم:
"یادته کاپشن زرد تنت بود مال خودم یادم نیس از خیابون خرداد اصلی میومدیم خونه از استاد شهریار؟یادته غروب بود خورشید روبرومون داش قرمز میشد؟"
جواب ندادی ولی میدونم وقتی اونو خوندی رنگ کاپشن منو زیر لب گفتی و خوابیدی...
کسی لازم نیس یاد تو بیاره ...
یادته وقتی ما کلاس اولیا چار زنگ داشتیم شما پنج تا بعد من لیله(لی لی!) بازی میکردم تا تو بیای بریم خونه...
یادته خانوم حداد...یادته عکسای حیوونا رو میچسبوندی رو مقوا برا ی علوم؟یادته کره زمین درس کردی؟با چسب؟بابا چه ذوقی داش کمکت کنه تو علوم!مامان چقد داد میزد سرت!چقد زود عصبانی میشد و دوامون میکرد!
یادمه یه بار تایم ظهر بودیم یادمه صبح قبل ناهار کتابتو پرت کرد ...حتی خودش الان اعتراف میکنه و غصه میخوره بابت اون کارا!حق داری زود ناراحت شی!حق داری ازشون به دل بگیری!
اما چطوری انقد آروم لیدر ما میشدیو بدون اینکه سرمون غر بزنی عصرا برمون میگردوندی خونه؟
من اون کریدور کوچیک بین در ورودیو در حیاط مردسه(!) یادمه! دو تا نیمکت داش که روشون منتظرت میموندم کلاستون همون اولی سمت راست بود(فک کردی خودت فقط فوتوگراف مایندی؟) با یه دختره فوق العاده ریز و بی صدا معروف به خنگی بنام تهمینه!همون جا بودم که خانوم عصبانی بور چشم سبز سرشو اوورد جلو بم گف مامانت شاغله؟ و من فک کردم فحشه: نه!خودت شاغلی! اونم گف پس برم خونه!از چشای تقریبا بیرنگش ترسیدم و از دندوناش و لبای قرمزش و رفتم تنها شش ساله بدون کلید!
یادته جام گذاشتین مهد؟رو سکو نشسته بودم عصبانی؟
خواستم بگم کیف قهوه ایه که بابا برات اوورده بودو ... که دیدم بله هنوزم به همون نویی داریش!!
یا جامدادی دکمه ایت....
مدا رنگیای لوراتو خودم برداشته بودم تو همون کیسه ای بود که بغل دفتر خاطراتم رفت دم در!
اون نورا یادته...اون پیاده رو اون برگا...سه تایی با هم بازی میکردن تا چشای من که سه تایی بازی کردنامونو پلک زده بود خیره کنن!تو جلو بودی نمیدونم متوسط چرا درس یادم نمیاد شاید سمت چپ یکم عقب تره تو بود و من دو قدم فیلی عقبتر شما رو نگا میکردم و برگا رو و سنگ پیاده رو ها رو و اکالیپتوسای رویایی با م بازی میکردن...نورطلایی...سایه اکالیپتوسا...نور زرد...سایه...نور نارنجی...سایه...نور قرمز...پیچ...خونه...!
و ما میرسیدیم و مامان نرسیده بود(اول سال تایم ما رو با مال خودش تنظیم میکرد) و بابا خونه بود و اذان وسط زبل خان ...شلغما رو یادته..! مگه بابا دست از سرمون بر میداشت! بعدشم اون تمساحا با صدای اون آقاهه!با اون دو تا که اینجوری حرف میزدن: آبووودوودوودوو!؟ آبودوووو...آاااا!
هه هه!
.
.
.
هی ی ی ی!
.
.
.بعد کارتون میذاش بچه های مدرسه والت..انریکو ...
شب که میشد چی میشد؟


آهان کیهان بچه های هر هفته سروش کودکان هر ماه هم که کی یادش میره!
هنوزم هر کتابی میاد دستم بازش که میکنم بو میکشم و دلم صدا میده : بوی سروشه...وای بوی کیهان بچه هاس!


مرسی که یادم اووردی!

هیچ نظری موجود نیست: