۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه

با اینکه تازه از انتخاب واحد و لذا از دانشگا(انتخاب واحد از طریق اینترنته ولی اینترنت نفتی ما تا صفحه رو باز کنه دیگه کارش به درس را اضافه کن نمیرسه بدبخت! )برگشتم خونه ولی اس ام اس یاسو که دیدم رفتم پرده رو زدم کنار ببینم اون چجوری به ماجرا نگا کرده که میگه:

دلی هوا!

بوی بچگیمونو میده!

البته زود دیدم چطوری این هوای عجیب و باد و این نور نارنجی تو هواش که تا حدودی بخاطر بلند شدن خاکه از دید اون نه یک تمایل شهریورگونه به پاییزه که یک مقاومت زمستانی در برابر نوروز اهوازه "آره!وقتی پیک شادی میگرفتیم پیاده میومدیم تا خونه!".

اینم جواب اس ام اسش بود.




*



امرو صب خوشال تو تاکسی پل مدیریت-انقلاب که نشستم جلو! که رانندهه اومد تا درو بست خفه شدم از بوی عرق.سرم مثه پرتره رفت تو قاب پنجره بدون شیشه خیلی بوی کثیف , احساس آلودگی + کلی سرو صدا این همه ماشین دیوانه کننده بود. نزدیکا گیشا یه ساختمون سفید فکر کنم متروکه بر چمرانه که یه کلاغم بالاش نشسته بود چشممو دو دستی چسبید.یکم ترافیک شد و ماشین تقریبا وایساد دلم خواس فک کنم کار کلاغه بوده و روشو کرده اونور که بگه من نبودم.تو دلم بش گفتم قار کن(دقیقا اینو گفتم و نگفتم قارقار) احساس کردم سکوتش بمن مربوط میشه(تازه که تهران اومده بودم انقد از کلاغ بدم میومد که با دیدنش بغ میکردم شاید مصنوعی بودن صداهای اطرافم یه صدای گرچه زشت ولی طبیعیو میطلبید).دوبار با اصرار گفتم و بار آخر ملتمسانه.روشو بیشتر کرد اونور.منم به حالت قهر سرمو بردم توماشین بوگندوه:

-تو حتی حوصله نداری خودتو بخارونی

ترافیک باز شد.ماشین را افتاد.یه نگاه آخر, سرمو برگردوندم.
همونجور بی اعتنا بود.داشت با نوکش زیر بالشو میخاروند.


هیچ نظری موجود نیست: