۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه


مامان مامانه!
مامان وقتی شمالی باشه دو تا لپ داره
که بابا وقتی اونم شمالی باشه دوس داره قرمززززز باشن این لپا!
این مامان بابا ساکن بابلند.
یا مامان که تبریزی باشه یه دامن داره
که بابای اتفاقا تبریزی هم دلش تنگ میشه گاهی که اونو بپوشه
این مامان بابا مقیم تهرانن.
مامان لپ قرمز شیطونه خیییییلی فک کن معلم اول دبستانه!تازه دبستان پسرونه!
تو ساحل با پسرای فسقلی فوتبال بازی میکنه!
وقتی کوچیک بودن بچه هاش, اون سه تا پسره و اون یدونه دختر کوچیکه با هم شمشیربازی میکردن بعد از اینکه کلی همه اسباب بازیا رو داغون کرده بودنو پشتیا همه به هم ریخته بود, دیگه از پسشون بر نمیومد خیلی جوون بود شاید اندازه الان من با اون همه نمکی که تو چهرش بود مینشست وسطشون همون جور که اونا بازی میکردن اینم با استیصال گریه میکرد!من الان یدونه هم ازین بچه ها داشته باشم کافیه تا سر از صفحه حوادث روزنامه ها دربیارم.
مامان دامن خوشکل, داره قرمه سبزی درست میکنه بوشو که میفمی؟ بابا سر کاره, بچه ها مدرسن,صداشونو میشنوی؟
اون موقه که جنگ بود دلواپسیا صدای آژیرو که کنار بذاریم اوضا اونطوری بود مثه تو فیلم "کیسه برنج". ما از دید اون دختر شیطونه دنیا رو میدیدیم قشنگ بود همونقد که ساده بود. مامانمونم مثه مامانش که با این همه بچه قد تیله و شرایطی که زندگی رو بزور در حد بخور نمیر میگردوند دیگه خود فراموشی بالقوه­ای باقی نذاشته بود.
تیله میله ها که انریکو و لوسیمی و سگ آقای پتیبل و خانوم لورا و کنا و واتو واتو و فردی و...نگا میکردن مامانا دور و برشون نبودن:مامان لپ قرمز داش غذا فردا تک تکشونو آماده میکرد مامان دامن خوشکله هم تو صف قند و شکر بود...
میگذشت مامان لپ قرمزه یه بار به دختر کوچولوش یاد داد تا پولاشو جم کنه تا اون عروسک نازه رو بگیره
یه بارم مامان دامن خوشکله رفت مدرسه تا بگه دخترش خیلیم ماهه نفسکش میخواد و مدرسشم عوض کرد نمیدونستم که در هتلو کنده!
مامان لپ قرمزه بش گف این که چیزی نیس دختر بودنشو براش توضیح داد اونم رف تو کف که ااااا چه بزرگ شده!
مامان دامن خوشکله همش تو بیمارستان دنبال کارا پسرش بود پیشش بود دائم فک میکرد چطور اون میله افتاده رو پای گلپسرش قیافه فکریش همه رو تو فک میبرد.
مادر کسیه که حق نداره خم به ابرو بیاره
مامان دامن خوشکله مریض بود ولی گلپسر که سر کار بود و دخترشم دانشگا خم به ابرو نیوورد حتی با دستای خودش چمدوناشونو بست و دو تا دختر عزیزکردشو فرستاد کیش
شوهر مامان لپ قرمز گف امرو میرن تهران پیش بچه ها مامان لپ قرمزه پرید بادمجون سرخ کردن برا میرزا قاسمی بچه هاو میوه خریدن براشون تا بابا را بیفته با یه فریزر مامانم حاضر بود.
مامان دامن خوشکله مریض بود ولی گلپسر که سر کار بود و دخترشم دانشگا خم به ابرو نیوورد از رو تخت بیمارستان بلند شد رفت
بهشت.
خب شب تولدم بود و یه تصادف کردم با خودمو دلمو اعتقادمو گریه کردمو اشک ریختم و با دختر مامان لپ قرمز حرف زدمو گفتیم از تسلیت خوشم نمیادو از فرداش فک میکردم بزرگ شدم.
نشده بودم؟نه؟خدا دوباره انقلاب میخواستی؟ بخدا سریالا ایرانیم اینجوری نیست!
دیگه حتی نمدونم باید به چی فک کنم
دیشب یه خوا ب دیدم که تعریف کردنش فایده ای نداره چون حس خوابو تعریف و تعبیر و تفسیرش چجوری میخواد به تویی که شنونده ای یا بیننده برسونه وقتی تو جدا از گوشو چشم تونستی تجربش کنی اون حس ترسی که غریب بود موقعی که تو اون دشتی که انگار زمینو آسمونشو نمک پاشیده بودنو سفید چش کور کن بود یه پیرمردیو بگیری کمکش کنی بلند شه و کمرشو از زمین بلند کنه و بعد در حالیکه طور عجیبی میلرزه اشاره کنه و ببینی خودش همونجایی که داره اشاره میکنه منتقل میشه و تو بغلش کردیو همونجوری که نگهش داشتی اون داره جون میکنه و منتقل میشه و صدای دست زدن جمعی میاد که همه دشتو گرفتن و یواش یواش میفمی این باباجان پیرو دوسداشتنیته...آروم از خواب بلند شدم و ترسیدم و آروم خوابیدم شاید چون گیج بودم گیج خوابی که شاید بزرگتر بود چون خوابی بود که برا ما خوابگردها چیزی جز واقعیت نیست.
مامان لپ قرمز
سرطان کبد
آخ نگفت
ولی دکتردد لاین گفت
سه ماه

هیچ نظری موجود نیست: