۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه


سرم درد میکنه!
گهگاهی سرمو میکنم تو تنهاییو داد میزنم به یکی فحش میدم التماس میکنم دست از سرم بر دارن اسمس میزنم میگم سرم درد میکنه میگه دستم درد نکنه کتابه رو برا آخر هفته میخواد گلوم که درد میکرد آبنمک قرقره نکردم از گوشه چشمم میاد قبض گوشیا دستم بعد کلی پیاده روی تو سرما عاطل و باطل برگشتم پرپوزال گروهو که با موبایلشون مشغولنو ترجمه کردم دادم برا پرینت خستم میفمی خستم سخته دیگه انتظار ندارم- که میخواستم راحت باشم- ولی انتظارایی که میره رو چکا کنم انگشتام میره لای موهام میکششون عقب
شیرپاکن میخوام تا ماسک امروزمو پاک کنم انگشتام نمیذاره میخواد موامو انقد بکشه تا با سرم درآد...
فکر کنم خیلی خوب نیستم...

هیچ نظری موجود نیست: