۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

دفتر دستکا سیستمهای صفی:

وقتی با ارکیده و ژاندارکو زری و مانیا و پرند و دختر مامان دامن بلنده ساندویچ میخوریم اگه رو موج ورور نباشم حتی اگه ساندیچم آخریم بیاد اول تمومش میکنم، والا همه گاز میزنیم بعد دهنامونو که بر میداریم مال من از بزرگترین گاز یه اینچ گنده تره،یکی از بزرگترین آرزوام اینه که میتونستم ببافم،بله خانوم حرفه و فنمونم میگف مگه میشه نتونی بعد دستمو گرفت با میلا یه گره زدیم بعد نگا کرد گف اِاِااِ مال تو چرا اینجوری میشه!؟
گفته میشه شبیه کارگرای ساختمونی راه میرم و هر وخ از کفش یا کاپشنی خوشم میاد فروشندهه میگه اونونمیتونید بخرید خانوم پسرونس !(جداً؟) واسه همین کفشامو با بندشون به مچم میبندم که در نیاد و تو کاپشنم غرق میشم.
یبارم که بدلیل حسن سلیقه برای انتخاب کفش پاشنه بلند با مانیا رفتم خرید متهم به کودتا شدم...
داشتیم با «دختر مامان لپ قرمزه» اس ام اس بازی میکردیم.اسمس زد:سلام!امرو میای خونمون درس بخونیم؟تنهام. گفتم:خره اشتباهی فرستادیJ فرمودند خر خودتی میای یا نه؟ بعد چون از کودکی تو بازی خر خودتی،خودتی،خودتی... خستم میشدم خر میموندم دیگه نپرسیدم خو چرا وسط حرفامون سلام میکنی!
- اومدم.
گفت شب میترسه بره بالا و خیالاتشو درباره قاتلی که میادو..! برام تعریف کرد همینجوری که چشام چارتا شده بود با پیژامه رفتم کنار در پشتبوم تا برنج بیارم، دو تا کیسه 20 کیلویی برنجو انداختم پایین(سلام زانوی چپم!) تا در بشکه هه رو بردارم و سبدوپر برنج کنم؛ هی دادوبیداد میکرد اینکارارو داداشام میکنن الآن ناک اوت میشی!
چراغا رو خاموش کردمو دو تا از این لامپای زرد کوچولوی آشپزخونه رو مثه شمع روشن گذاشتم،داشتیم میرزاقاسمی میخوردیم و یه نوع سبزی ترشی شمالی به اسم نازخاتون و من داشتم میگفتم نازخاتون میخورمت و هرهر میخندیدمو از دست پختش تعریف میکردمو ازاینکه اینجا انقد شاعرانس میگفتم هنوز نفسم بند نیومده بود که یهو پرید تو حرفم که وااااااااای خدا!تو چقد جذابی!خوشبحالت!چه ظرافت زنانه­ای(!)،دلآرا چقدر متین،باوقار،خانومانه و انقد به هیجانش اضافه میشد که نمیتونس جملشو تموم کنه،فکر کردین بدم میاد کسی این حرفارو بم بزنه؟رو ابرا بودم که گف:

وقتی حرف میزنی نوک دماغت میره تو !

---------------------------------------------------
  • فردوسی پور تو بازی منچستریونایتد-چلسی: اینا همینجوری کارت بگیرن بازی تمام نمیشه!
    یا در جای دیگه میفرمایند:
    این وین رونیم مثکه دلش کارت میخواد!
    در مورد نتیجه ی بازیم ما بضاعتمون اینه...

  • شب این دختر خونه رو طوری تاریک کرده بودو پرده های کلفت کشیده بود که وقتی از خواب بلند شدم هی چشامو بازوبسته میکردم میدیدم فرقی نداره،مونده بودم کجای ماجرام!تا به دسشوییم برسم به کلی تا ماده ی تاریک خوردم چراغا رو روشن کردیم در مجموع کبود بودم.

  • مخصوصا وقتی یکی همینجوری بیاد بت بگه میدونی؟چشمای تو خاصه،وقتی نگاشون میکنی هم غم هست هم شیطنت و هم جدیت، سخت جمع میشن و بعد بره ، دستاتو هل بدی تو جیبت،گردنتو تکون بدی و تو هم بری

هیچ نظری موجود نیست: