۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

هی اِلا تو درست وسط گره ی زندگی من اومدی که بام بیای تو کنج در مثلثی یه خونه ای تو پیچ یه خیابونی رو زمین بنشونیمو هاه هاه بخندیم تا دزدگیر ماشینه که نوک دماغمونه واسمون چشمک بزنه تا بیای خونه که تا فاصله زدن آیفون و رسیدن تعمیراتیا من داد بزنم سوزان میگفت آی کن بی نیکِد این 20 سِکِند، حالا کن وی گت کاوِرد این دَت تایم؟ بگی آره بابا من دکمه هامو نبسته درو وا کنی ، که وقتی میری فک کنم راه های دیگه ای هم برا باز کردنش هست.

هیچ نظری موجود نیست: