۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

دلم میخواد مامان یه لحظه به اون فشارای روانی ای که برا کنکور بارم میکرد فک کنه قبل از اینکه این افسردگی نابودم کنه . تو یکسال بطالت محض هفت کیلو کم کردم، متوجه شدم بشدت وسواسی و حساس شدم و دنبال دلیل برای غصه خوردن وحشتناک. بی اشتهام و وقتی هم مشکلات حل یا استیبل میشه استرس هنوز هست و مانع خیال راحتی میشه که شاید اجازه بده چیزی بخورم. از اون دوستا کسی نمونده، از همدانشگاهیا که هیچوقت انتظاری نبود ، قدیمیام کسی نمونده، تنهام با چیزی که بیماریه و درمانی هم براش پیدا نمیکنم حتی مقطعی. بله نا امیدم گاهی. سرد و سیاه. گاهی آدم خودش رو هم سوپرایز میکنه

۵ نظر:

گلمریم گفت...

:( طفلکی من. چرا آخه؟

ناشناس گفت...

he he he inja ham contorol hastesh . hame ye jurai adamo filter mikunan. faghat mikhastam begam enghadr digarano mahkum nakun. khodet masool zendegiti

ناشناس گفت...

http://www.tebbeghorani.com/download.htm

برو اینجا سخنرانی ها رو دانلود کن و گوش بده و شگفت زده شو!

مامان دیبا و پرند گفت...

سلام دوستم
الان که خودم مادرم حس می کنم خیلی وقتها ناخواسته کارهایی می کنم که بچه ها می رنجند.در حالیکه اصلا دلم نمی خواد که اینطوری باشه.
یه چیز دیگه هم بگم و برم از گوشواره خوشم نمیاد!!!!!!!!

حجت گفت...

سلام دوست عزیز
عنوان وبلاگت منو به سمتت کشوند
به منم یه سری بزن
منتظرتم
http://harfetalkh.blogspot.com