۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

باید ساعت پنج و نیم صبح بیدارش کنم بره دانشگاه। ساعت سه شده। دیگه داره سردرد شروع میشه باید بخوابم। اما این ریختی با گوشی بیدار نمیشم
هندونه خوردم حالام میخوام بخوابم
شاش آلارمش باستی کمتر از دو ساعت و نیم باشه।




پ।ن। خونشون بودم با خودشو خواهرش دوسشون دارم بغل گنده ی نرمشو وقتی منو آجیه ش بهش لگد میزنیم مهربون میخنده پروژه شو مینویسه وقتی بوسم میکنه میگه بوی نفستو دوس دارم امروز خوب نبود تو اومدی همه چی عوض شد بعد میگه عملم دیر شده بود، اولین بار یه سال و سه روز پیش دیدمش.

هیچ نظری موجود نیست: