۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

انگار که توی ژاپن باشم، صدای خیلی بلند و زیاد بچه میاد که ژاپنی حرف میزنن. کیفم بوی اردو میده. برای خودم دو تا ساندویچ پنیر و خیار و گوجه و کالباس و سس درست کردم پاشدم اومدم دانشکده. از خونه میترسیدم. خونه خوبه از خونه توی امتحانا میترسم. شیراز میشه میگه بیگی بخواب بااااا... اینه که ده متر خونه تا ایسگاهو دوییدم عین پیرزنا نفس نفس زدم تا صدو یک و گرفتم در دانشکده بسته بود کارتم نشونش دادم گف بفرما. کاش کارت ماکس پلانکم داشتم. اونجا عالیه اینجا یه مشت بچه ی آلمانیو ژاپنی کلاس دارن امروز که شنبه س. داد میزنن ! جَو کولی(اسم دانشکده س) معمولا فانه بچه ها امروز چکار کنیمه؟ اما بازم الان که هیشکی نیس و احتمالا دیوید بیاد تا یه ساعت دیگه میشه شروع کرد درس خوندن. دستامو دوست ندارم یه مشت خط روش افتاده. یادم رف کرم بزنم. چی یادم میمونه..
تو مغزم جلسه س .. چرا به هر دری وری ای فک میکنم جز الان...

۱ نظر:

مامان دیبا و پرند گفت...

سلام دوستم
ای وای تو که نشستی داری وبلاگ چک می کنی. درست رو بخون دخترم.
بابا شهرتون خیلی باکلاسه. ما اینجا اطرافمون پر از هندی و پکستانی و وقتی انگلیسی صحبت می کنند فکر می کنی یه گله بوقلمون همزمان دارند با هم سروصا می کنند.