۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

فکرش خیلی مشغوله، خیلی خیلی تحت فشاره، همین که تو این وضعیت از کارش استعفا داده نشون میده چقد اوضاش قمر در عقربه. الان داره صدای خوروپفش تو گوشم میاد. دلم کباب میشه یادمه شباییو که خروپفاش اینجوری نبود. دکتر با معاینه حدس زده پلیپ بینی نداره گرچه من مطمئنم یه مشکلی تو بینیش هست. بیدار هم که هست تو نفس کشیدن بعضی وقتا مشکل داره. امروز که داشتم تو آشپزخونه نون میپختم(بله، مثکه شدنیه)، فک میکردم باید پشتش باشمو حمایتش  کنم که استعفا داده. میدونستم همه مخالفن من خودمم احساس بدی بم دست داد از اینکارش و اطمینانم کمتر شد ولی باید بش زمان میدادم وقتی گفت این تصمیم همینجوری گرفته نشده و چن ماه دیگه معلوم شه چقد بد یا خوب بوده. با این حال بش یه تیکه ی کوچولو انداختم. از خودم ناراحت شدم. بعد از اینکه با اناستازا غذا خوردیم با نونای من، براش کتاب خوندم. گف بارسا گل زد. چن دقه بعدش بعد از مدت ها داشت خروپف میکرد و من داشتم اسم بچه های فرضیشو به خواهرش تو چت میگفتم. ازش خواستم لپتاپشو خاموش کنه و روشو بکشه.
گفتم جبران میکنم.
بس همه بی خیالن.
بس پسر تنهاست.

هیچ نظری موجود نیست: