۱۳۹۱ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

هنوز انقدر حوصله پیدا نکردم بشینم موشکافی کنم ببینم چه ویژگی های داره تو من شکل میگیره و به چه دلیل، فعلن همینقدر که هر جور میلم بکشه رفتار میکنم خوبمه. خب یه چیزهایی هم هست که معنی نمیده: "ما ایرانیها باید تو فرنگ هوای همو داشته باشیم" خیله خب باشه اون همه هم دوست داشتم تو تهران همینجوری تو تب میسوختم که الان، خواهرم بام بود همونجوری تو مریضی حالمو میگرفت بعضا، این حرفا رو کسایی میزنن که در حد دادن شماره تلفن دکتر بت کمکت میکنن و بعد در حالیکه این کمک عظیم که همانا سرچ کردن کلمه ی دکتر توی لیست گوشیشون باشه میشه اینکه مثلن خبرم کن میخواستی با دوستات بری رستوران، ریسپانسیبل رفتار منم که تو میشی با هر گهی که بخورم، پول غذامم حساب کن بام نیست پول، از دوستت برام سیگار بگیر و وقتی مریض شدم برام سوپ درست کن بیارو بذار دیدت هم بزنم یکمم تو زندگیت خودمو بچپونم ببینم چی گیرم میاد.

دیروز که داشتیم لخت میکردیم بپریم تو کتابخونه (همیشه این لابی کتابخونه که باید توش کیف و اینا رو دربیاری با دفتر دستکات فقط بری تو منو یاد رختکن استخر میندازه)، یه دختر روسری بسر با دوستش مشاهده شدن، که منتظر یه بنده خدایی بودن که نشسته بود رو زمین و نصف کان سفیدش را به نشانه ی "ای ژرمنها فکر نکنید فقط خودتونید ما هم نقاطی از بدنمان به شیربرنجی شماست "، به دنیا گرفته بود. رفیق دیگری وارد شد و دخترکی سلام داد برگشتیم دیدم رفیق است سلام کردیم واضح و بلند و خندان و حجمی از هموطن که ما از تاریخ ورودمان به این دیاربا آن روبرو نشده بودیم، بهمان نگاه کرد. سلام کردم دو دختر همچنان با تعجب انگار که شمر دیده باشند نگاهم کردند و غیبشان زد و کان سفید را ول کردند به امان خدا تا با ما دست بدهد و خود و رشته ش را به سمع و نظرمان برساند.

متاسفانه بصورت واجب کفایی از دختران روسری بسر ایرانی اجتناب میکنم. مورد اول خودش هر وقت مرا میدید خودش را قایم میکرد. مورد دوم همان بود که همه جا جار میزد که این روسری به این دلیل بر سر من است که دوست پسرم در ایران از من خواسته و گفته با من ازدواج میکند اگر فلان، همانکه وقتی امر کرد لپتاپش را ببرم ایران بدهم گارانتی برایش بیاورم نه شنید و تهدید کرد و گفت در سفارت فامیل دارد ، مورد سوم از جنابان حامی دولت بود که اگر تشخیص میداد جمع خارجیست و ریپورتش جایی نمیرود لچک را برمیداشت و همانطور که دلی -سلام او بر مامانش- فرمود:  من از ریا بیشتر از مسلمانان بیزارم . مورد دیگر مشروب میخورد و تا مست نمیکرد ول کن نبود و قربان صدقه ی ایران اسلامی میرفت. موردها زیادند. هیچکدام اندکی شبیه آنچه که قابل معاشرت میدانشستم نبودند. بلایی سر این ملت آمده که فرنگ مثل آب زلالی شده که ناخالصی ها را نشان میدهد. آزادی که اینجا داده نشان میدهد آدمهایی که در عدم آزادی ایران نرمال بودند چقد مغایر میشوند وقتی تحمل آزادی را نمیتوانند داشته باشند. مگر دخترک فلسطینی نیست؟ چرا حالم از او بد نمیشود؟ روسری بسر دارد و آلمانیو فرانسه صحبت مبکند و دانشجوی دکتراست. آزادانه نظر میدهد و پشت لبخندش هیچ دمارت را در میاورمی نیست.

بتدریج فهمیدم همان چهار ایرانی ای هم که در تماسند پسر هستند(شاید چون روسری ندارند )، اما سه تایشان حذف شدند اولی پول همه را میچاپید و فکر میکرد زبل است و به خارجی ها یاد میداد بیایند به من بگویند "گ.ای.ید.مت" ، دومی اعتقاد داشت که یه سری اتفاقاتی در عالم میفتد وابسته به پیامبران و اولیا خدا که به دادش میرسند درست قبل از اینکه بلایی سرش بیاید:حذف، سومی همکلاسیمان بود که حقا درسش خوب است، ریش میگذارد و سیاه میپوشد در شهادت ها و سایر  روزها مشروب از دستش نمیفتد ولی بحث هنگام مشروب خوری آموزش آداب اسلامی به بیگانگان است ، گوش همه کر شد انقدر از اسلام شنیدند، عاشق دختر اروپایی شده و برایش به فارسی !! شعر مولانا میفرستد و باقلوا و قطاب و لواشک بهش میدهد و دختر کفری شده و عصبانیست و بمن میگوید به چه زبانی بهش بگوید به حال خودش بگذارتش و دوست پسر دارد و هر روز هر روز اسپم دریافت میکند. این مورد خودش بیشتر با من مشکل دارد خصوصا وقتی فهمید آنکه پای تلفن با من صحبت مبکند دوست پسرم است  تقریبا قهرکرد.

دلی هستم. دور هستم. اما مام میهن فرزندانش را تنها نمیگذارد.

هیچ نظری موجود نیست: