۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه

صبح های اولیه مشترک مورد نظر

خوابیده رو زمین. خود زمین دشک بادی بش دادم عوض باد کردن دولا کرده انداخته زیرش. بیدار شدم با فکر مقاله های نخونده، قرار با ماریونا و ددلاینهایی که میرسه. صبونه و اینکه نون داریم یا نه. دستمال رو از روی گنجه بغل تخت با دو تا انگشته کش اومده کنار میزنم تا عقربه ساعت گرد ساعت مچی بزرگشو ببینم: ده دقه به... هشت. وقت دارم تا دوش بگیرم. از کنارش رد میشم. هشیار میخوابه پاشو جمع میکنه تا در باز شه. رد میشم میرم. دست و صورت شسته و مسواک زده با موهایی که ازش آب میچکه میام تو اتاق درو آروم باز میکنم به پاش نخوره. در باز میشه همینجوری که پاشو جمع کرده خوابش برده باز. سه روز اول با هم تو تخت خونه ی جدید من بودیم. فقط یه شب روش تنها خوابیده بودم. جامون نمیشد. موقع غلت زدن باید دستمو به میله های شوفاژ میگرفتم تا خودمو بکشم بالا و در جا دور بزنم مثلن سه شب. خودش که سایزش طوریه که تخت یک نفره کمشه. خرو پف میکرد دسمو میذاشتم رو سینه ش سیستم هشیارش درجا قطعش میکرد تا چن دقه که خوابم ببره. دو روز بعدی دشک بادی کوین سایزو پمپ زد و رفتیم دو تایی روش. از دیشب که کارتون میدیدم من رو تخته خوابم میبرد این میره پایین و من راحتتر میخوابم. اینجوریم که نمیشه که. نشستم تو تختم. یه چشمشو باز میکنه بقیه ش خوابه خوابه. میگه تا تو بری همه اینا جمع شده تازه صبونه هم حاضره. داره میره سمت خرو پف باز برم پیشش که بشه.

هیچ نظری موجود نیست: