۱۳۹۲ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

واقعیت اینه که "فردا حالا" ها همیشه بودن اما با گذر زمان خسارت بیشتری میزنن. پس فردا تولد بیگه. نزدیک تولد قبلیش که اینجا هم نبود و تو وضعیت گهی بسر میبردیم، توی یه دفترچه که از "درُستِ زیر پل کالج" گرفته بودم ، واسش داستان حسین کرد شبستری نوشتم که چجوری توی این رابطه حرص میخورم. با خودم فکر میکردم حس های خوب هم توی این رابطه داشتم و اگه همه ی حسهامو ثبت کنم این دفترچه رو برای تولد بعدیش میدم بش. چون اگه تولد بعدی ای باشه که پیشش باشم چیز خوبی خواهد بود و بالا و پایین داستان تا به اون مرحله توی دستاش توی اون دفترچه. هر روز با هر حس گفتم فردا یادداشتش میکنم. فردا مینویسم. هیچ حسی اونقدر قلقلکم نداد که از خوشی ثبتش کنم. اما موقعیتهای ساده ی دوستداشتنی کم نداشتم. کاش آدم آتیشی ای نبودم و میتونستم سادگی ها رو راحت بنویسم. دفتر خالیه. همون اولش با خط ریزی حرفامو زدم. و پس فردا تولدشه و قراره بیاد درباره رابطه ی ساده عجیبمون حرف بزنیم. 

هیچ نظری موجود نیست: