۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

امتحانات


بعد چی میشه؟ نه جدی چی میشه؟
که 12:22 شب میشه نوشتنم میگیره؟
ینی حالا باید سرمو بندازم پایین با شست پای راستم یه دایره کوچولو رو زمین بکشم زیرلب بگم امتحانام شروع شده نقطه!؟


خب آخه صرفا اون که نیس: بله باید کلی درسو که نخوندی یا سر کلاس چیزی دستگیرت نشده رو از بر کنی،ینی حتی اگه ترمهای متوالیم اینکارو کرده باشی دلیل نمیشه ادامه ندی بعد به امتحان نزدیک میشیم و همزمان علاقه­مند به رشته،همین موقه­ها نخستین چخماق­های سرزمینت دارن بهم نگا میکنن و هر دو به این فکر میکنن که تنهای این سرزمین نیستن،تو اهل از بر کردن نیستی و حافظه کوتاه مدتت به تقی بنده،چخماق­ها پلک میزنن و بهم نزدیکتر میشن،فک میکنی شاید چون چاره­ای نداری میخوای درک کنی و هر درک کردنی احساس خوبی به آدم میده،فکر میکنی حالا که اینجای راهیو با اقلیم این سرزمین هم جور در نمیاد برگردیو درصد غیر قابل چشمپوشی و تازه حساسشو شخم بزنی تا ببین چی بکاری (!) بهتره ببینی رو همین راه اومده بقیه رو چجوری میشه ساخت تا به ایستگاهایی که دوست داره نه زودتر که دلچسبتر برسه، بش فک میکنیو هدفونا رو میذاری تو گوشت موزیک «آملیه»،نسیمی میادواز رو چمنای ململیش رد میشه و برگای درختای بی­عارش میلرزه ،نور زردخورشید و سیرواستراتوسای اطرافش و چخماقایی که دست همو گرفتنو شادی کشف همدیگرو با یه والتس آروم جشن میگیرن،بعد چی میشه؟برمیگردی به جزوه، نسبت به مزه مزه کردن انبساط ادراکو و جشنای کوچیکی که بمناسبتش دائم تو سرزمینت برگذار میشه سرعت کمی داری و اینجوری پیش بره کومولونیمبوسا رحم ندارن و اگه هوا پس بشه اثری از جشنت نمیمونه،گره میخورن،میفته قل میخوره تا پای یه درخت وایسه،بعدی میره دنبالش ولی هول شده میخوره بش ،گوشه و کنار سرزمینو ندیدیمو دیر شد،جرقه­ای که باید میومد بهر قیمتی وفا میکنه و میگیره به درخت ،درخت قدیمیه و پوستش کلفت تر از این حرفاس،اول اون بوده و بعد سرزمین بخاطرش بوجود اومده و یواش یواش هر چند اصیل ولی جزئی از اون شده ولی پیچک چی؟همون سبز و ظریفی که تا سینش قد کشیده و با ملایمت دست بدور شونه­هاش انداخته...
طاقت نمیاری ببینی چی میشه جزورو میبندی جاروبرقی و آب دادن به «کلوز عزیز»و چی؟ممم چی؟اوهوم گوشیو برمیداری:میای استخر؟نه!
کیفتو میندازی رو کولتو میری
.
.
.
بعد سه ساعتو نیم تو رختکن دارن درباره همونکه چشاشو بسته بود صدای هیچ سوتی رو نشنیده بود دختره که انگار رو آب مرده بود بحث میکردن،دکمه­هاتو تا بالا میبندیو شال و کلاه میکنی،کوله­رو میندازیو و خدافظ خاله شیرین،خسته نباشی!
قدمای مطمئنت دو تا خط مورب میذاره بغل لبات، چی شده؟
اون موقع که نمیخواستی توتراژدی سرزمینت بمونی اون بود
وقتی بش فک نمیکردی رفتی رو آب خوابیدیو به صداها گوش دادیو چشاتو بستی داشتی استراتوسا میفرستادی، آسمونشو کدر کردی و میدونی الآن اونجا داره بارون ملایمی میاد آتیش خاموش شده ،الآن چخماقارو نمیبینی ولی نه همونطور که پیچکو درختو ندیده بودی ،
پیچک نیست شاید بزودی جای زخمهایش را بپوشاند شاید دیرتر
می­آید

خدا من را آفرید و من خدای سرزمینم شدم.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
مدتی است درساعتهای مرده و مطلعی _ که در این مملکت قحطی زده مقدارش بدبختانه کم نیست _ به این موضوع فکر می کنم که سن اصالت دارد یا نه . هنوز جوابی که قانعم کند برایش پیدا نکرده ام .
از سنت خیلی بیشتر نوشته ای دختر.

ناشناس گفت...

خوابم که نمیبرد، گفتم یه دوری اینجا زده باشم، خواستم بگم before sunset رو چقد دوس داشتم یا حتی اون after sunrise. بعد اینکه جولی آبوت هم یکی از دخترایی بود که احتمال میدادم باهاش ازدواج کنم، میخواستم درباره خیلی چیزای خوب دیگه هم که اینجا دیدم حرف بزنم، مثلاً این کتاب کامپایلر که اینجوری شده...
خلاصه اینکه شما چی ؟ ما رو نمی بینی خوشحالی ؟

ناشناس گفت...

ساسان افسری<-
من به محدود بودنش فک میکنم؛کی چکار کردم و چه حسی داشتم و چی میخوام و میخواستم.نویسنده نیستم افکارمو یادداشت میکنم شاید این آشفتگی اندکی منظم شد.


ناشناس<-
«همشهری بیشترین آمار مرگو میر جاده ای دراثر خوابالودگی گزارش شده است»
با ریش و عینک آفتابی خوانده شود:)
Before sunriseعالی بود، جودی هم.
راستی شمارا چه میشود؟ما منتظریم .