۱۳۹۰ دی ۲۹, پنجشنبه

صبح آرومیه. آسمون ابریه بارونشم دیشب اومده ممکنه هم امروز بیاد ولی من از زمین خیس میفهمم بارون اومده. کماکان اعتقاد دارم اینجا بارون نمیاد و این رطوبته به عبارت دیگه اگه این بارونه اون که تو ایران میاد چیه؟ تازه وارد اهواز و جزییات تندراش نمیشم. بله من موجودی هستم که وقتی صبح آرومیو شروع میکنم ومیام بگم سه تا پسته خوردم و پسته هام تموم نمیشه با اینکه کمه میام میگم بارونو فیلان. چون وقتی دارم حرف میزنم نمیتونم رو یه موضوعی که میخوام حرفشو بزنم تمرکز کنم وانگار هر کلمه منو یاد یه سری خاطره میندازه. دیگه حالا..
بله صبح آرومیه و یکی از چراغای اتاقو روشن کردم همونکه سرش کجه به سمت کمد ته اتاق. بنابراین نور کم نارنجی ای توی اتاقیه که از پنجرهش نور یک روز ابری تلاش خودشو میکنه ولی تو قاب گیر میفته. من نیمرو با عسل و آب سیبمو خوردم. لبخند زدم به خودم گفتم اسلاید ها رو پرینت میگیرم تا بتونم بخونمشون. اما باید قبلش برم اداره پست و برگه برا پرینت بگیرم. بعد سه تا پسته خوردم و فک کردم اینجا چقد شبیه پنج سالگی ِ منه! توی خونه م آسمون ابره نور کمی از یک چراغ نارنجی. توی خونه ای که میدونم اگه برم بیرون پیاده روهاش نورش صدای خروسش آدماش حتی منو یاد شهرک نفت میندازه.
دیروز برای اولین بار توسط فارسی نفهما دست انداخته شدم. خب البته لیدرشون یه ایرانی بود تو صف بودم توی مِنزا برا غذای مکزیکی. بعد لیوان پلاستیکی که توش نوشیدنی گرجستانی ها رو ریخته بودن خورده بودم از صف رفتم بیرن تا بندازمش سطل آشغال وقتی برگتم همشون که رفیقام بودن سرو صدا که این اینجا نبوده و صف و رعایت نمیکنه و اینا منم خندیدم محلشون نذاشتم همین الهاندرو پدرسوخته برگشته میگه "آی هَوِنت سین یو ای یر! هو آی؟"
بله صبح آرومیه و من بهتره برم درس بخونم. اما قبلش قیمت پرینتر سرچ میکنم.

۲ نظر:

mortelle گفت...

هنوز مونده تا به این شرایط آروم برسم.

مامان دیبا و پرند گفت...

سلام دوستم
اینجا هم همینقدر عجیبه . همیشه صبحها کاملا همه جا مرطوب هست و یه وقتهایی هم مه شدید . اما خیلی کم بارون میاد.